22 بهمن مبارک . . .

یه دشت سر سبز ، یه رود پرآب
یه سد محکم داشتیم تو سیل آب
ما ، از خوشی ها دلهامون آزرد
سد رو شکستیم دنیا رو آب برد

صدای فریاد را می شنوی؟

« فریادهای... »

 

فریاد اذان را می شنوی ؟

میانه ناله و فریاد ذهن بیمارم فریاد می زند :

 

الله اکبر...

هر نفسی که به اجبار فرو می کشمش

هوای تو مثل تیزی دو لب تیز تازه تیز شده

در ریه هایم می تازد و فضای آلوده اش را تازه ی تازه می کند !

 

صدای فریاد را می شنوی ؟

 

الله اکبر...

نگاه که می کنی مرا

نگاهت مثل سوزن سوخته سر ،

سوزنده جان ،

ساز خشونتی مملو از محبت خام می نوازد و

پلک هایم را به هم می دوزد !

 

صدای فریاد را می شنوی؟

 

اشهد و ان لا اله الا الله...

صدایم که می کنی درفش سخت و سرتخت صدایت

روی دیوار از قبل ها پوسیده و لب ابلیسش بوسیده ی گوشم ،

 منبت نقش محبتت به حقیقت می کارد !

 

صدای فریاد را می شنوی ؟

 

اشهد و ان محمدا رسول الله...

نگاهت که میکنم دلم به گرد چهارگوشه ی وجودت

همیشه طواف ناتمام می کند.

 

صدای فریاد را می شنوی؟

 

اشهد و ان علیا ولی الله...

«ای کاش که بمیرم خلاص...

نه ، من که اشتباهی نکردم»

تو را نه تنها به خواب قبله ی پر راز و بی نیاز نماز هر چند بی حواس این حقیر در آز و نیاز می کنم!

بلکه به بیداریم از تو من بتی ساخته و با آن راز و نیاز می کنم.

 

صدای فریاد را می شنوی؟

 

حی علی الصلاه...

حی علی الفلاح...

به هنگام مستیم از خمر ناخورده از جام خوشکام و بی نام تو غرق در نمیدانم چه !

فریاد می زنمت

 

صدای فریاد را می شنوی؟

 

حی علی خیر العمل...

تو را که می نویسمت از شدت بی حدت حسودی بر آن واژگانی که نامت را نمود می کنند

می میرم و هیچم طلب نیست از این احساس جز اینکه ای کاش

من کلام نامت بودم و دیگرم هیچ.

 

صدای فریاد را می شنوی؟

 

لا اله الا الله...